الان رفتم تو فاز تصمیم گیری مهم و تلخ!
اینکه چی بخورم؟غم و غصه یا فست فود؟چی کار کنم؟
دارم کلافه میشم.دارم میرم تو فکر همون باقالی فروشی.یا ادامه تحصیل الکی !قبلا ها از آن عشق علم ها بودم،آنها که میخواهند جلو و جلوتر بروند و مقاطع تحصیلی را دو تا یکی کنم و در بحر شیرین علم غرق شوم.اما حالا بریده ام.
میخواهم مادر خوب و خوشحال و شادی باشم.میخواهم آدم خوبی باشم.هر روز دوز "میخواهم" هایم کم و کمتر میشود و تهی تر از قبل میشوم. در خانه به در و دیوارها خیره میشوم.هر کار مثلا مفرحی مثل کلاس و دَدَر دودور رفتن هم برایم با این سوال همراه است که آخرش چه؟بگذار موقتا فست فودی بخورم و از غم و غصه درآیم!
آه امان از این روزگار.قبل از زایمان اینطوریم،بعد از فندق چطوری میشم؟