-
الان فهمیدم
سهشنبه 20 تیر 1402 16:51
الان فهمیدم چرا طولانی نمینوسبم انگشتام درد میگیره
-
تابستان داغ
یکشنبه 11 تیر 1402 11:07
خوب یه دوره داشتم که قرار بود اول تابستون شروع بشه نشد شروعش به تعویق افتاد خیلی ذوق کردم چون از پیش نیازهاش هیچی یادم نبود نمیخواستم و نداشتم هم که پول پیش نیازش رو بدم.وقت هم نداشتم بخونم.حالا مثلا عقب تر افتاده گفتم آخ جون میرم یه مروری میکنم ولی فعلا که نکردم :-)))) یعنی جزو برنامه ی روزانه م هست ولی خوب تا حالا...
-
سوختگی
جمعه 26 خرداد 1402 09:18
برتج گذاشتم تو آب جوش خیس بخوره اومدم نمک بریزم زردچوبه ریختم توش (چرا آخه چون تو ذهنم درگیر مرحله ی بعد آشپزی بودم)بعد به دلیلی که نمیدونم دست کردم تو ظرف که تا پخش نشده برش دهارم خلاصه الان با انگشتان سوخته درخدمتتون هست
-
تغییر.پذیرش
دوشنبه 22 خرداد 1402 10:36
روانشناسی و روانکاوی و مشاوره خیلی خوبه اگه مصمم بتونی درمانت ،بهبودت رو ببری جلو.حالا تکلیف یه آدم شل کن سفت کنی مثل من چیه؟ یه چیزایی رو ساده فقط باید دست بذاری رو زانوت و خودت انجام بدی من وقتی دچار یه ناراحتی میشم یا کسی از اطرافیانم ناراحتی براشون پیش میاد،من هنگ میکنم.اصلا لال میشم.میرم توی فاز کرختی .یه تست سبک...
-
من کوتاه نمیام
شنبه 13 خرداد 1402 21:02
من این بار روند درمان افسردگیم رو نیمه کاره ول نمیکنم و کوتاه نمیام
-
افق بهبود در بهار
دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 10:09
خوب عرضم به حضور شریفتون که خودم از این همه بالا پایین در مسیر پیشرفت ساده م ،خنده م میگیره.مثلا فکر کنید افق بهبود من چیه که من تو همینش موندم؟ خیلی هاش خیلی ساده س مثلا همین که بیدار شدم از جام بلند شم! موهام رو شونه کنم! غیبت نکنم و بد کسی رو نگم تو همین کارای اولیه موندم حالا میخوام دنیا رو تغییر بدم ولی خوب بهترم...
-
برمیگردیم@
جمعه 8 اردیبهشت 1402 07:32
پلنر دلخواهم رو پیدا کردم با مشاور حرف زدم چند تا تست روانشناسی دادم بازم میخوام برگردم
-
ارغوان
جمعه 18 فروردین 1402 14:10
ارغوان این چه رازی ست که هر بار بهار با عزای دل ما می آید؟ حالم خوب نیست فکر میکنم دوباره دارم سر میخورم توی چاه افسردگی ولی همه ش میپرسم چرا آخه؟ چرا با بهار؟ بهار با این قشنگیش . چرا من باید تو بهار افسردگی م برگرده؟ میخوام حالم خوب باشه از قشنگی های بهار لذت ببرم
-
بهترشدن؟
چهارشنبه 24 اسفند 1401 17:02
خوب نگاه میکنم انگار یه قرن هست که ننوشتم.یه خورده کار و بار شلوغ شد خودم هم یه خورده به هم ریخته م.اما روزها که میرم بیرون و ردپای بهار رو میبینم واقعا خوشحال میشم به خودم امید میدم که نگاه کن قرنهاست فصل ها میگذرن و میان و میرن.روزهای سخت و خوب هم همینطوری میچرخند. از کار و بار بگم که میگذره. یه کشفهای جدیدی در مسیر...
-
از طلا بودن پشیمان گشته ایم
دوشنبه 17 بهمن 1401 21:33
عرضم به حضورتون که حسابی شلوغ شده سرم.یادتون هست که گفتم چشمم آب نمیخوره که اینجا (تو محل کار جدید)هم احتمالا باید برم کارای دم دستی و روتین انجام بدن و آه و ناله میکردم که آه از کار تخصصی زد و یه خورده ارتقا پیدا کردم نه اونقدر که تخصصی خودم باشه ها ولی خوب بهتر از قبل بود حالا دیگه افتادم رو یه مرحله ارتقا دیگه ،...
-
اندر احوالات پیشرفت
چهارشنبه 28 دی 1401 12:51
عرضم به حضورتون که افق های بهبود ملموس و روتین مثل زبان و مهارتهای کاری خوب داره پیش میره.زبان انگلیسی به این نتیجه رسیدم که باید کلاس برم(چقدر هم شهریه هاشون گرون شده).آلمانی دارم میخونم برای تنوع!و اضافه کردن چالش به زندگی بی چالشمون! سایت متمم و یه چند تا فایل برنامه ریزی با عنوان ساج برای برنامه ریزی هفتگی و...
-
چرا از شروع بترسیم
دوشنبه 26 دی 1401 10:46
"این چند روز وقت کردم کمی هم در درون خودم کنکاش کنم. با منتقد درونم کم کم دارم بهتر میشم و در عمق ظاهر سیاه و متعفنش یک قلب قرمز درخشان میبینم که میتپه و گاهی نسبت بهش احساس شفقت دارم. پریروز یک پادکست گوش کردم درباره علل ترس از شکست. یکی از عواملی که من دست به خیلی کارها نمیزنم همین ترس از شکست هست و یکی از...
-
افق بهبود بالا و پایین
چهارشنبه 30 آذر 1401 11:58
خوب عرضم به حضورتون که حال همه ی ما خوب است ولی تو باور مکن ولی خوب چون نمیتونم به تفصیل بنوییم ا همون مختصرش هم میگذرم این یه جورایی یه همزمان برام به نقطه ضعف و یه نقطه قوته این که باید حتما همه ی جوانب یه موضوع حتی اگا خیلی ساده باشه رو تحلیل کنم از این دیدگاه و اون دیدگاه نگاهش کنم و غیره و غیره که بعضی وقتا در...
-
نام گل سرخ
چهارشنبه 9 آذر 1401 12:46
"درباره ی سالهای سیاهی که با نام قرون وسطی یا دوره ی تیرگی خوانده میشود.،بسیار ،نوشته اند ولی باز هم ناگفته بسیار است .... دوره ی تیرگی ،سالهای برتری جهل بر دانش، نادرستی بر درستی،دورویی بر راستی،ناپاکی بر پاکی ،سنگدلی بر مهربانی و خرافه پرستی بر ایمان راستین بود. در این سالهای دهشتزا ،دین به گونه ی آلت قتاله ای...
-
کتاب
دوشنبه 7 آذر 1401 20:05
اگر حوصله ی بیشتری داشتم در مورد کتاب مینیمالیسم دیجیتال بیشتر مینوشتمش یه بخشیش درباره ی این بود که جطور شبکه های اجتماعی ،روابط اجتماعی ما رو ضعیف کردن .یه تمرینش هم این بود که یه ماه از شبکه های اجتماعی بدون اطلاع به بقیه کناره گیری کنید بعد از یک ماه ببینید چقدر ضروری بوده براتون از چه آپشن هایی ش میخواین استفاده...
-
چقدر حرفهای نگفته دارم
شنبه 14 آبان 1401 11:57
چقدر حرفهای ناگفته دارم ولی نمیتونم بنویسمشان چقدر زندگی سخت شده چقدر آدم بودن انسان بودن زجرآور شد برایم
-
کتاب عادت های اتمی
دوشنبه 18 مهر 1401 11:00
آیا شما به من خندید وقتی که گفتم فست فود نخریدم و دوره یآموزشی خریدم؟ و همان دوره ی آموزشی زمینه ی ارتقا کاری مرا فراهم کرد. کتاب عادت های اتمی رو داشتم میخوندم دقیقا یه جایی به همین موضوع اشاره کرده بود و اینو به عنوان یه تکنیک معرفی کرده بود.مثلا هر بار خواستین پول صرف یه چیز غیر ضروری یا نامفید کنید یه جاش پولشو...
-
عادت
چهارشنبه 23 شهریور 1401 12:07
کتاب عادتهتی اتمی رو هم به کتابایی خکبی که باید بخونید اضافه کنید.البته بخونید و در همونموقع مطالعه بهش عمل کنید راهکارای خیلی خوبی داده همون چیزایی که من برای افق بهبودم میخواستم ترک عادات بد. ساخت عادات خوب.
-
کتاب کار عمیق و مختصری از احوالات
سهشنبه 25 مرداد 1401 12:04
سلام اوضاع نسبتا خوبه خدا رو شکر شرایط کاری خوبه،همکارای خوبی دارم. مهم تر از همه بهم حس اعتماد به نفس داده که این خیلی تو روحیه م تاثیر داشته.و بهم انگیزه داده که بتونم مهارتهای تخصصی رشته م رو هم دنبال کنم.هر چند که تا الان خیلی جدی نشده.ویدئو توی آپارات و یو.ت.یوب زیاده ولی احساس میکنم اونقدر با ویدئو و منابع...
-
گزارش مختصر از روزهای بعد از افسردگی ۲
شنبه 8 مرداد 1401 15:03
اینم بگم که دانشگاه رفتن و تحصیلاتدانشگاهی برای بعضیا اگر یه چیز پیش و پا افتادهو بی لرزش شده برای من قابل احترام و مهمه.کسب علم و عملی کردنش و استفاده از اون برای بهبود جامعه. اگر با دانشگاه رفتن خیلی از افراد این نتیجه محقق نشده ،دلیلی بر بد بودن خود کسب علم و تحصیلات آکادمیک نیست. خوب این بازنگری ها درمورد خودم و...
-
گزارش مختصر ۱
پنجشنبه 6 مرداد 1401 19:10
خوب خدا رو شکر که از اون چاه سیاه افسردگی بیرون اومدم البته نه اونقدرها عالی نشدم که میخواستم.یعنی دوست داشتم احساساتم برگرده به همون شدت قبلی ولی خوب نشد. در وقع فکر میکنم نمیشه کلا شاید احساسات مادری اوایل خیلی غلیظ تر هست.به خاطر یه سری هورونها و من بابت این مقصر نیستم نباید خودمو سرزنش کنم. کارم خوبه.کارمو دوست...
-
اسیر دینگ و رینگ و پینگ
چهارشنبه 29 تیر 1401 14:45
کتاب مینیمالیسم دیجیتال رو هم دارم میخوانم شاید همینه که اینقدر از اینجا دور شدم
-
دارو
دوشنبه 20 تیر 1401 23:41
دارم دوز داروهام رو کم میکنم
-
کار عمیق
چهارشنبه 15 تیر 1401 13:06
نمیتونی تمرکز کنی؟ کتاب کار عمیق خیلی برام مفید بود. البته هنوز تمام نشده. از اینترنت پادکست بی پلاس درباره ی خلاصه ی این کتاب به صورت صوتی میتونید گوش بدین. یعن میشه زندگی منم بهتر بشه. خیلی تا الان که کتاب توضیحات خوبی داده اینم افق بهبود بی پایان ما بازم میام حرف زیاده که بیام بگم
-
گلایه
سهشنبه 31 خرداد 1401 22:03
هر قدر کمتراز مشکلات گلایه کنی ،بهتر میتونی تاب بیاری
-
من هنوز زنده م
سهشنبه 17 خرداد 1401 13:23
ببخشید که همینطوری ول شدم من هنوز زنده م دارم دارم داروها رو میخورم البته مشاوره هم باید برم یه دوره ی گرونی بود که خیلی دلم میخواست برم..بی خیالش شدم.یه دوره ی رایگان دیگه دارم میرم خوبه باحاله اینترنتی البته مثل دوره های پولی نیست چون پروژه ی واقعی ندارم و شبکه سازی نداری ولی خوب نا ومید نیستم خیلی مغزم سخت تمرکز...
-
دوباره درمان نصفه و نیمه
دوشنبه 29 فروردین 1401 23:10
چرا من دارهامو کامل مصرف نکردم؟حالا برم دکتر چی بگم؟
-
قرنها گذشته انگار!
سهشنبه 16 فروردین 1401 21:33
حالم بهتر نیست ولی رو به زوال هم نرفته،که خودش خبر خوبی هست قراره یک ماه مصرف کنم دارو ها رو و بعد دوباره برم پیش دکتر. واقعا افسردگی ، بیماری مسخره ای هست. فک کن انگار می افتی روی یه دور منفی حالت خرابه، روحیه ت حرابه در نتیجه غذا درست نمیخوری در نتیجه حال جسمیت هم خراب میشه و ضعیف تر میشی در نتیجه ش حال و روز خودتو...
-
مغزی که از دست رفت
چهارشنبه 3 فروردین 1401 23:42
رفتم روانپزشک و الان دارم دارو میخورم بعضی وقتا دیگه سیگنالای مغز آدم دست خودش نیست حالت اینقدر بد میشه نمیتونی مثبت فکر کنی نمیتونی اراده کنی نمیتونی کار کنی و همین حالت رو بدتر میکنه و در یکه چرخه منفی گیر میکنی باید خودتو نجات بدی
-
میشه بهتر شم
دوشنبه 23 اسفند 1400 11:32
بعضی وقتا حتی سختمه بخوام نفس بکشم و میگم واقعا چرا زنده م هر چند به خودم میگم باید ادامه بدی ولی بعضی وقتا کلمه ها بی معنی میشن دقیقا بی معنی میشن یعتی فقط صداشون به گوشت میرسه مثلا میگم بهار داره میاد هیچ حس بهاری همراهش نمیاد یا خوب بودن یا بهتر شدن یا زندگی هی حسی حتی منفی هم باهاش نمیاد. فکر کنم مغزم به یه تکون...