-
شوک
سهشنبه 30 شهریور 1400 08:59
بهتر شدم.یعنی یه دفعه ای به مریم میرزاخانی فکر کردم.بعد تلویزیون یه خبری از خانمی داد که دخترش اوتیسم داشت و اون خانم اومده بود یه خونه برای بچه های بی سرپرست یا بد سرپرست راه اندازی کرده بود.بعدش یه ذره فیلم دکتر قریب رو دیدم که داشت به مریضاش کمک میکرد.حالم خوب شد.دوستشون داشتم این آدما رو.این کارای خوب رو.مریم که...
-
احساس خالی شدن
دوشنبه 29 شهریور 1400 09:31
فکر میکنم بعد کرونا خالی شدم.یعنی مرده م.نمیتونم اینو برای کسی توصیف کنم.با فندق بدخلقم.یعنی تحویلش نمیگیرم.گریه ش، خنده ش ،لمسش، در آغوش گرفتنش ،هیچ کدوم هیچ تاثیری روم نداره
-
یادم رفت بگم
یکشنبه 28 شهریور 1400 18:56
یادم رفت بگم یک سال عضویت در طاقچه هم خریدم.هتوز سر کار نرفته و پول در نیاورده:-))) این مدت کرونا اعصاب فیلم نداشتم.دلم کتاب میخواست. تازه دلم میخواست یه چیزی حفظمیکردم یا می بودم مثلا شعر یا متن یا زبان یا حتی تارخ ادبیات دیگه زد به سرم این کار رو کردم
-
کار
یکشنبه 28 شهریور 1400 10:29
مسئول مصاحبه میگه تصمیم گرفتیم صبر کنیم حالتون کامل خوب بشه حضوری ازتون مصاحبه بگیریم. من دارم برمیگردم سر کار قبلیم. هیچ انگیزه ای هم برای زندگی ندارم. از استرسم معده م داغون شده.
-
افق کار
جمعه 26 شهریور 1400 10:51
یکهو دلم خواست برم سر کار زمان خیلی داره کش میاد نمیگذره اعصاب هیچ کس رو ندارم خودم فندق دنیا قرص دارو اگه سر کار بودم بالاخره زمان بهتر میگذشت کرونا عجیبه انگار همه چیزو منجمد کرده اصلا نمیفهمم قبلش چطور بوده بعدش چطور
-
اورژانس
چهارشنبه 24 شهریور 1400 12:26
فلسفه ی آرایش داشتن در اورژانس آن هم نصفه شب رو نمیفهمم.
-
جریان رزومه و اینا
دوشنبه 22 شهریور 1400 19:38
یادتونه قبلا ها که دنبال کار بودم و جوان و پر شر و شور افتاده بودم دنبال طرح کارورزی وزارت کار؟ یه طرحی بود که فارغ التحصیلای بدون سابقه توش ثبت نام میکردن معرفی میشدن به شرکتای مختلف برای کار رایگان و آموزش و اینا. منم خیلی بالا پایین کردم دنبالش اون موقع( سه سال پیش) ولی به خاطر یه سری شرایط زمانی ثبت نامی نتونستم...
-
اگر فندق نبود
یکشنبه 21 شهریور 1400 21:22
اگر فندق نبود دلم میخواست پاهامو میکشیدم و میخوابیدم یه خواب راحت بعد یادم اومد که من همیشه میخواستم طوری بمیرم که اعضامو رو اهدا کنم فعلا هیچ کدوم میسر نیس
-
بهتر ؟
جمعه 19 شهریور 1400 17:02
ممنون دوستای خوبم.بهتر نیستم .دوست دارم با خیال راحت میتونستم برم بیمارستان بستری شم.چون سرفه هام قطع نمیشه.اکسیژنم روی مرزه.یکی از اقوام همینطوری شد.عادی عادی یه روز یه روز گذروند و یه روز پا نتونست بشه و الان توی ICU هست.با درگیری شدن ۶۰ درصد ریه. به خاطر فندق نمیتونم برم بیمارستان. اصلا خودم نمیدونم چطوری دارم...
-
کرونا اومد
سهشنبه 16 شهریور 1400 09:59
بالاخره این شتر در خونه ی ما هم خوابید.خسلی عادی داشتم به مرگ فکر میکردم مرگ خودم مرگ فندق مرگ همسر ما هم یه عدد میشیم داشتم فکر میکردم اگه قراره بین من و فندق یکی بمیره من بمونم من با تلخی زندگی بدون فندق سر کنم نه اینکه اون غصه ی نبودنم رو بخوره
-
بدترین قسمت مادری
چهارشنبه 10 شهریور 1400 18:28
به نظرم بدترین قسمت مادری میتونه این باشه که مریض هم نتونی بشی حتی نتونی سرت و از درد بذاری بمیری
-
عددها
جمعه 5 شهریور 1400 16:57
حوب عرضم به حضورتون رفته بود بیرون میخواستم اسنپ بگیرم دیدم اگه تا سر خیابون پیاده برم از اونجا اسنپ بگیرم ۲هزار و پانصد تومن ارزونتر میشه.خوب راه افتادم و رفتم گفتم بالاخره یه ریال هم یه ریاله .رفتم رسیدم اونجا ،اسنپ رو زدم ۲ هزارتومن از مقصد اولیه گرونتر شد.یه خورده دیگه رفتم ۱۵۰۰ تومن دیگه گرونتر شد .هیچی دیگه...
-
اوضاع پیچ در پیچ
پنجشنبه 4 شهریور 1400 16:02
خوب تازه به فکر این افتاده بودم که مسکن خوردن به جای درد کشیدن خیلی خوبه که مادر فهمید و مخفیش کرد.بعد یه شب بدون مسکن خوب خوابیدم گفتم اِ خودمو دست کم گرفته بودم.دوباره شب بعدش بد شد گفتم اَه چه غلطی گرفتم. عرضم به حضورتون که دیگه نسبت به مرگ بیتفاوت شدم پیش خودم میگم ۷۰۰ تا فوتی ولی خوب به نظرم فقط یه عدد میاد برای...
-
معتاد شدم
یکشنبه 31 مرداد 1400 22:32
قبلا به شدت از مسکن ها پرهیز میکردم اما الان احساس میکنم همون قدیم چقدراشتباه میکردم برای چی الکی اینقدر به بدنم زجر میدادم البته قبلا ها که یه دوره ی طولانیش شامل بارداری و شیردهی بوده (نمیشد مصرف کنی) یه دوره قبلیشم که جوون بودیم و داغ، زیاد درد هم سراغمون نمیومد و هی عوارض مسکن ها را میشندیم و خوب میگفتم برای چی...
-
در نقد کتابهایی که قرار نبود بخرم
چهارشنبه 27 مرداد 1400 20:05
خوب این یاداشت رو در آستانه ی شروع کتاب جدیدی از آنا گاوالدا میخوام بنویسم ولی قبلش یه جریانی رو باید تعریف کنم اصلا منو چه به کتابخونی قرار بود تو این وانفسای اقتصادی کتاب نخرم (فست فود رو موفق شدم حذف کنم ولی خوب کتاب هنوز نه) آها اون جریان دوست دارم نظرتونو بدونم در باره ی کار این دختر خانم خوب یه دختر خانم زیبا و...
-
افق نا پیدای کار
سهشنبه 26 مرداد 1400 23:53
شروع کردم به رزومه فرستادن برای آگهی ها.هنوز با محل کار قبلیم به قول مولانا "دل یک دله" نکردم.ولیکن با خودم گفتم تیری ست در تاریکی بفرستم ببینم چی میشه .هنوز که کسی منو نخواسته. به نظر خودم که شاید یه ذره به سابقه ی قبلیم نگاه کنن ولی خوب چون عملا کار غیر مرتبط میکردم چیزی از دانشم آن چنان که کاربردی نشده...
-
پروانه ی من پرواز کن
شنبه 23 مرداد 1400 22:33
بعضی روزا در مرز محبت و لوس کردن میمانم این داستانی هست که منو میترسونه ،نکنه من برای فندق به جای بال های قوی برای پرواز کردن ،ضعف و وابستگی میارم "مرد ی یک پیله کرم ابریشم پیدا کرد و با خود به خانه برد. یک روز پیله کمی باز شد. مرد ساعتها نشست و پروانه را تماشا کرد. پروانه خیلی تلاش می کرد تا بدن خود را از شکاف...
-
سنگ نوشته
دوشنبه 18 مرداد 1400 22:53
رو سنگ قبر کرونایی ها که شاید منم یکیش باشم مینویسن از کرونا مرده یا نع؟ منظورم به طور عمومی هست؟رایجه آیا؟بالاخره یه ردی از این دوران باید باشه
-
در گریز از این زمان بی گذشت
پنجشنبه 14 مرداد 1400 13:24
ناتوان گذشته ام ز کوچه ها نیمه جان رسیده ام به نیمه راه چون کلاغ خسته ای در این غروب می برم به آشیان خود پناه در گریز ازین زمان بی گذشت در فغان از این ملال بی زوال رانده از بهشت عشق و آرزو مانده ام همه غم و همه خیال سر نهاده چون اسیر خسته جان در کمند روزگار بدسرشت رو نهفته چون ستارگان کور در غبار کهکشان سرنوشت می روم...
-
کابوسی که به واقعیت پیوست
یکشنبه 10 مرداد 1400 18:40
یادتونه چند وقت پیشگفتم خواب دیدم که زنگ زدن بهم میگن برو واخد حسابداری کاراتو روبه راه کن بیا معرفی ت کردیم قسمت جدید؟ اونم برای بهمن ماه؟ منم در عین اینکه استرس گرفته بودم که باید برم سر کار میگفتم آخ جون قرار دادم ۲۹ اسفند تمام میشه و بعدش خلاص. فک کن یعنی آدم چقدر احمق و ذلیل باشه که منی که تمام قوا میخواستم نرم...
-
افق های بهبود
پنجشنبه 7 مرداد 1400 20:00
بیاین یه کم از افق های دست نایافته ی بهبود بگیم .عرضم خدمتتون که اون اپلیکیشن و آموزش زبان کلا رفت کنار.نه اینکه کلا رفته باشه کنار.هر روز یه نوتیفیکیشنی میده و یه کلمه ی جدید میگه ولی خوب این کلمه ها نمیره تو مغز من.چون اصلا به یادگیری روی گوشی عادت ندارم.باید حتما بنویسم.احساس میکنم چند سال دیگه فندق بهم بگه تو...
-
مادر ناکارآمد
شنبه 2 مرداد 1400 17:26
دائما در یک حلقه ی سراسر تلخی گیر کردم مادر تمام وقت و خانه دار: تلخم چون اگر کم بیارم و فندق خوشحال نباشه یه لحظه یا از کار زیاد خونه بهش نرسم میگم دیدی اینم تو خونه نشستن ت و بی سرانجام بودنش.تو خونه نشستی و اینطوری سر بچه داد میزنی یا ناراحتش میکنی؟ شاغل تمام وقت و مادر نیمه وقت تلخ که تلخیاشو زیاد گفتم. آخ الان که...
-
کار غاز چرونی
دوشنبه 28 تیر 1400 12:41
در زمینه ی کاریابی احساس میکنم از اول باید برگردم IT بخونم دنیا رو برداشته با خودش برده بقیه باید غاز بچرونن
-
گرفتارم
یکشنبه 20 تیر 1400 09:56
یه خورده گرفتار فندقم ،طبیعتا عصبی هم هستم و متاسفانه دوباره برگشتم به مصرف بیش از قبل فست فود و نوشابه و این چیزای بیخود. البته یه ساعت یا دوساعت آرومم میکنه ولی بعد همون دلهره های قبلی برمیگرده معده درد هم بهش اضافه میشه فعلا زنده نیستم و زندگی داره منو با خودش میکشه
-
جوانی ما
یکشنبه 13 تیر 1400 09:51
سلام غصه ی عمر در گذشته آن لحظهها جوانی ما بود آن لحظهها که روح، در آنها مثلِ نگاهِ آهوی کوهی بر دشت و بر گریوه رها بود. زان لحظهها چهگونه توانیم جز با درود و تلخیِ بدرود یادکرد آن لحظهها که خوبترینها از سالهای عُمرِ خدا بود. آن لحظهها، جوانیِ ما بود." وقتی به عکسای فندق نگاه میکنم یاد این شعر شفیعی...
-
دلم سخت گرفته
دوشنبه 7 تیر 1400 05:40
مدام به روزگار غریب خودم و فندق فکر میکنم.در واقع نوشتن ازش حرف جدیدی را برایم ندارد.همان دغدغه ی مالی و همان دغدغه ی مهر مادر و سلامت روانی بچه. تازگی ها پی بردم که یک کتاب خریداری شده و نخوانده دارم و نشستم خواندمش به طور پیوسته و البته داشت چشمم منفجر میشد. مدتها خیلی جلوی خودم راگرفته بودم و در واقع شرایط مالی را...
-
افق فرار
دوشنبه 31 خرداد 1400 16:48
دوست دارم یه جاده ی بی پایان روبروم باشه و من فقط بدوم و بدوم و بدوم.شاید استرس هام تو این دویدن از بین نره و وقتی دور بزنم برگردم مشکلات همه سر جاشون هستن ولی فقط همین لمس واقعیت اینکه آزادم و پام بند نیست و زنجیر نیستم به جایی کلی بهم انگیزه میده
-
آن روزها
یکشنبه 23 خرداد 1400 13:53
قسمتی از متن همون نوشته ی قبلی ست به علاوه ی حرفای خودم.کسی جای من حرفامو گفته بود.منم خیلی دوست دارم بنویسم ازش تا سبک شم ولی وقتی برای غصه خوردن هم برای خودم نذاشتم. " پنج روز ، او از ساعت هشت و نیم صبح از خانه میرفت و ساعت شش نیل را مهد کودک برمی داشت و به خانه برمی گشت.سودا فقط دو ساعت را با پسرش...
-
جانا سخن از زبان ما میگویی
دوشنبه 17 خرداد 1400 17:28
" پنج روز ، او از ساعت هشت و نیم صبح از خانه میرفت و ساعت شش نیل را مهد کودک برمی داشت و به خانه برمی گشت.سودا فقط دو ساعت را با پسرش میگذراند.ابتدا او را حمام می کرد و بعد شیرش می داد و او را در گهواره اش می خواباند. او همیشه از اینکه چنین وقت کمی برای توجه و رسیدگی به نیل دارد ،ناراحت بود اما به خودش یاد آوری...
-
کابوس
دوشنبه 10 خرداد 1400 10:41
چند شب پیش خواب دیدم مدیر یکی از واحدا زنگ زد خانم شما برای جا به جایی تاریخ ۱۱/۲۲ معرفی کردیم حسابداری،۲۲ م برید کارای حسابداری تون رو انجام بدین. من تو خواب! استرس گرفته و وحشت زده،پیش خودم میگفتم من که قرار نبود دیگه برم سر کار،بعد جالبیش به اینه که با این وجود داشتم میگفتم خوب قراردادم آخر سال تمام میشه .چه خوب...